حسنا حسنا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

تربچه

داشتن تو

وقتی تصویر خودم رو تو چشم‌های تو می‌بینم، وقتی که داری شیر میخوری یا وقتی کنار تختت نشستم و به چشم‌هات زل زدم، انگار من نیستم؛ اونی که تو چشم‌هات نشسته انگار من نیستم. باورم نمی‌شه که خدای مهربون یه همچین نعمت بزرگی بهم داده. مدام تو دلم زمزمه می‌کنم : «خدایا شکرت. من رو لایق بون، شکرگزارت باشم» ...
27 تير 1391

معجزه

دیشب حسنا خوب نخوابید. دلش درد می کرد. با اینکه هم گشنه بود و هم خوابش میومد اما بیدار بود و گریه می‌کرد. خیلی خوابم میومد همینطور که بغلم بود چرت میزدم و یدفعه از ترس اینکه الان از بغلم میوفته میپریدم. کلافه شدم. پاشدم یه آبی به دست و صورتم زدم. تو سیاهی شب دلم یهو گرفت. حس کردم اسیر شدم و دیگه نمی‌تونم زندگی عادیمو داشته باشم. حسنا رو خوابوندم رو تخت. نمی خواستم انگار دیگه بغلش کنم. شروع کرد به غر زدن و بعدهم گریه کرد. انقدر قربونش برم خوابش میومد که به ثانیه نکشید چشمهاشو بست. آروم شد. همین‌طور زل زده بودم بهش. و به اینکه چه جوری شب و روزم رو یکی کرده فکر می‌کردم. یهو خندید؛ اون هم با صدا. تو این یه ماهه که به دنیا ا...
12 تير 1391

قشنگ‌ترین روز زندگیم

سلام. بلاخره بعد از كلي خاطره زايمان خوندن، نوبت من شد تا از خاطره خودم براتون بگم. همين جا بگم كه دوران بارداري سختي داشتم. تو ماه 4 آمينوسنتز انجام دادم و دو هفته اي رو با استرس زياد تا اومدن جوابش طي كردم؛ حالا بماند كه قبلش چي كشيدم و از هفته بيست هم دچار پره‌اكلمپسي(مسموميت بارداري) شدم و هر روز هپارين تزريق مي كردم. اما خدارو شكر با كمك خودش تا هفته 39 دووم آوردم. اينو گفتم كه هر كس مشكلي تو بارداريش داشت فقط و فقط از خدا بخواد سلامت نيني اش رو و روز و شب خوندن آيت الكرسي رو فراموش نكنه. از اول به دكترم گفته بودم كه زايمان طبيعي ميخوام.دكترم نگران فشارم بود ولي قول داده بود اگه همه چيز خوب پيش بره كمكم ميكنه طبيعي زايمان كنم. ام...
10 تير 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه می باشد